سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاران خدا

غم انگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدم
دارکوبی بودکه به درخت پلاستیکی نوک می زد.
دارکوب نگاهی به من کرد و گفت:
_ دوست من! درخت هم درخت های قدیم

 

مردمان همه یکسانند و از تغلب روزگار است که برخی صدر می نشینند و برخی ذیل ؛ و بدان که دنیا به دست اوباش است و نیکان به گناه لیاقت می میرند.تو را خدا به دنیا می آورد ولی کرنش به اوباش زنده نگه می دارد.

 

یک دسته قورباغه از جنگلی عبور میکردند دوتای آن ها در چاله ای افتاند. وقتی سایر قورباغه ها عمق چاله را دیدند به آن ها گفتند که تلاش برای نجات بی فایده است . آن ها خواهند مرد. دو قورباغه به این نظرها اعتنا نکردند و تلاش کردند که از گودال با تمام توان خود بیرون بپرند در نهایت یکی از آن دو قورباغه تحت تاثیر آنچه دیگران میگفتند قرار گرفت و تسلیم شد. او به زمین افتاد و مرد.

 

قورباغه دیگر تا جایی که میتوانست به پریدن خود ادامه داد ، یکبار دیگر دسته قورباغه ها فریاد زدند که درد خود را پایان دهد و بمیرد. اما او پرید و نهایتا" موفق شد. وقتی بیرون آمد قورباغه ها از او پرسیدند که آیا صدایشان را نمیشنید؟ و  او  گفت که او به سختی میشنود و تمام مدت فکر میکرد که آن ها در حال تشویقش هستند!

 

بیایید نسبت به آنچه میگویم مراقب باشیم. از زندگی با کسانی که با شما سروکار دارند صحبت کنید. گاهی درک این که یک کلمه تشویق کننده میتواند چنین راه درازی را طی کند سخت است.

خدایا، خدایا.... بارها شده است که دلم برایت تنگ شده، بارها دلم برای نگاهت، صدایت و نوازشهایت تنگ شده. دلم برای این همه ظلمی که در لحظه لحظه زمان ها شاهد و ناظر آن هستی می سوزد. دوست داشتی بندگانت در نهایت مهربانی و صلح با هم زندگی کنند و دم به دم شیطان درون خویش راه ندهند. اما انگار خدایا این آرزو برایت هر روز دست نیافتنی تر می شود. خدایا مبادا  امیدت به متحول شدن ما به احسن حالات ناامید گردد. و برای خوب شدن مان دعا نکنی. من نیز با تو ای خدای مهربانم دعا می کنم برای عاقبت به خیر شدن نسل انسانها. نسلی که همچون ققنوس از خاکستر ظلم ها و عداوت ها سر بر می آورد تا فقط و فقط صلح را دریابد و دوستی و شادی و مهر را.دعایم را بپذیر و آن را به اجابت برسان، آمین.16.gif

گل آفتابگردان روبه نور می چرخد و آدمی رو به خدا .

 اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگران نیست آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش می کردم که خورشید کوچکی بود در زمین که هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت .
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد. آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد.

اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد.

آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد. او همه زندگیش را وقف نور می کند. در نور به دنیا می آید و در نور می میرد نـــــــــور می خورد و نور می زاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آمیخته است

و انسان با خدا بدون آفتاب آفتابگردان میمیرد بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب پیوندد دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که توبه خدا برسی؛ دیگر ((تویی)) نمی ماند و گفت من فاصله هایم را با نور پر می کنم. تو فاصله ها را چگونه پر می کنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد. گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند. زیرا که او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوییدمش بوی خورشید می داد. تب داشت و عاشق بود خدا حافظی کردم داشتم می رفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد . نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟

 

 

 




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/11/1 توسط هادی شکاری
درباره وبلاگ

هادی شکاری

www.zohor_63_k@yahoo.com
bahar 20